محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

محمدمعین زیباترین هدیه خدا

محمد معین وووووووووووو پت و مت

عزیزم هفته گذشته رفتی آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردی     اما این دفعه یه فرق اساسی با دفعه های پیش داشتی و اونم این بود که دیگه گریه نکردی, اینقدر موقع آرایشگاه رفتن کولی بازی در می آوردی که این بار کلی ذوقیدیم وقتی دیدیم مثل یه آقا رفتی به آقای آرایشگر سلام دادی و نشستی رو صندلی و با آرامش کامل موهاتو کوتاه کردی البته قبلش حسابی شستشوی مغزیت داده بودیم و وعده وعید که برات جایزه میخریم و شهر بازی می بریم و ... من در نظر داشتم برات باب اسفنجی بخرم اما از اونجایی که تو عاشق پت و متی و نصف عمر ما داره به تماشای کارتون پت و مت می گذره  تا چشمت به ...
29 بهمن 1391

مسابقه وبلاگی

ما از طرف دوست خوبمون مامان یاسمن و محمد پارسا به یه مسابقه جالب وبلاگی دعوت شدیم شرایط مسابقه اینه که سه دلیل برای ساخت وبلاگمون بگیم و سه نفر از دوستانمون رو هم به این مسابقه دعوت کنیم.واما دلایل من  برای ساخت این وبلاگ : ١) به نظر من کودکی هر کسی شیرین ترین و قشنگترین سالهای عمر و زندگیشه اصلی ترین دلیل ساخت این وبلاگ ثبت لحظات زیبای کودکی محمد معین عزیزمه تا وقتی بزرگ شد صندوقچه خاطراتی داشته باشه از لحظه لحظه کودکیهاش . که قطعا روزی بازگشت و مرور این کودکی شیرین خواهد بود و آرامش بخش ٢)آشنایی با سایر وبلاگها و پیدا کردن دوستان خوبی که سر زدن به دنیای اونها  هم لذت بخشه و هم ...
29 بهمن 1391

عسل مهمون ما ...

روز یکشنبه عسل جون و مامانش مهمون ما بودند, روز خوبی بود اما نمی دونم چرا این دفعه برخلاف همیشه با عسل خوب تا نکردی با خودش که بازی نکردی هیچ ,طفلکی به هر کدوم از اسباب بازیهات هم که نزدیک میشد جیغ و داد راه مینداختی , فقط دو سه تا از اسباب بازیهاتو بهش دادی و نذاشتی به بقیه دست بزنه,  نمی دونم این اولین بار بود که نخواستی با یه نی نی بازی کنی شایدم چون عسل کوچکتر از خودت بود با هم راه نیومدین اما با همه اینا روز خوبی بود و خوش گذشت.تازه عسل جون زحمت کشیده بود برات کادو آورده بود دست خودش ومامانش درد نکنه, این هم چند تا عکس خوشگل از شما و کادوی عسل جون   ...
11 بهمن 1391

پنجشنبه 28 دیماه

  محمد معین جونم : پنجشنبه هفته گذشته یعنی 28 دی ماه همونطوری که قولش رو داده بودم  بابا بزرگها ومامان بزرگها, دایی ها و زندایی ها, عمه مامانی, خاله جون ,عمو  و عمه رو دعوت کردیم که برا شام بیان خونمون تا بعد از شام کنار جمع صمیمی و شاد خانواده تولدت   رو جشن بگیریم.  جای همه دوستان خالی بود حسابی خوش گذشت , امسال خیلی بیشتر از سالهای گذشته ذوق داشتی از چند هفته قبل منتظر روز تولدت بودی ,اونشب   میشد خوشحالی رو توی چشمات دید, خلاصه اینکه  جشن تولد امسالت هم مثل سالهای گذشته برامون شاد و به یاد موندنی شد.  زحم...
4 بهمن 1391
1